تحجرگرایى و راهکارهاى امام على علیه السلام در تحجرزدایى
نوشته شده توسط : محمدمهدی کریمی

تأملى در مفهوم «تحجرگرایى»

«تحجر» از بیماریهاى بسیار خطرناک و زیان بارى است که در صورت گسترش آن در بستر جامعه، روند رشد و اصلاحات را متوقف ساخته و نیروهاى شایسته و کارآمد را از حرکت باز داشته، به یأس و نومیدى وامى دارد. همچنین مجال فعالیت عناصر فرصت طلب و شخصیتهاى سودجود و استعمارگر را فراهم مى آورد. از این رو، نه تنها براى فرد متحجر، بلکه براى کل جامعه و نسلهاى آینده پیامدهاى زیان بارى را پدید خواهد آورد.

تحجر در لغت به معناى تصلّب و جمود فکرى است، و در تعریف متحجران باید گفت: متحجران کسانى هستند که اولاً، قدرت تعمق در دین و استنباط و فهم احکام شریعت را نداشته اند و ثانیا، همواره اسیر قالبهاى حوادث مى باشند و نمى توانند از صورت ظاهرى حوادث بگذرند و به مبانى و خمیرمایه هاى رخدادهاى اجتماعى برسند.

نکته قابل توجه اینکه هرگاه پدیده «تحجّر» یعنى جهل و نادانى در فهم مسائل دینى و سیاسى با تعصب آمیخته شود، مولود شومى به نام دگماتیسم متولد مى شود که به مراتب خطرناک تر از جهل و نادانى صرف مى باشد. به عنوان نمونه، خوارج در اثر درآمیختن قصور فهم و لجاجت و تعصب به یک نیروى اجتماعى خطرناک و مخرّب تبدیل شده بودند.

دگماتیسم همان تحجّرگرایى افراطى است که در اثر انعطاف ناپذیرى مصرّانه متحجران در قبال مقتضیات زمان و اصرار بر حفظ قالبهاى کهن و برداشت روبنایى از دین پدید مى آید و موجب ایستایى رشد اجتماعى و یا انزواى قشر متحجّر مى شود.

حکمت و فرزانگى و روشن بینى از مفاهیم متضاد تحجّر به شمار مى آیند؛ زیرا متحجران در اثر بهره نبردن از عقل و حکمت و بصیرت به مثابه انسانهاى نابینایى هستند که از فضاى حاکم بر اطراف خود کاملاً ناآگاه اند، قدرت تشخیص خطرهاى قریب الوقوع و پیامدهاى منفى یک ایدئولوژى مخرب و خطرناک را که باعث از بین رفتن ایده آلهاى انسانى مى شوند، ندارند و این امور کاملاً مخالف رفتار یک انسان حکیم و فرزانه و تیزبین است.

البته باید توجه داشت، تحجّرگرایى غیر از بنیادگرایى و پایبندى به اصول است؛ زیرا بنیادگرایى با دگرگونى ساختار نظام اجتماعى و سیاسى و فرهنگى در جوامع اسلامى براساس مقتضیات زمان مخالفت ندارد. بنیادگرایان در پى احیاء و نوسازى نهادهاى مدنى جامعه بر مبناى اصول دین مى باشند؛ ولى متحجران نسبت به مبانى دین بى اطلاع و بى اعتنا بوده، حفظ ظاهر و پوسته مکتب را مهم تر از بقاى هسته مى شمارند. از این رو، مانند طالبان به قیمت زیر سؤال بردن اصل عدالت اجتماعى در اسلام با فعالیت اجتماعى و درس خواندن زنان مخالفت مى کنند؛ در حالى که در جوامع موسوم به بنیادگرا در دنیاى معاصر مانند جامعه اسلامى ایران و جامعه شیعه لبنان هرگز با فعالیتهاى مشروع زنان مخالفت نشده است.

از این رو، اسلام (تشیع) در عین برخوردارى از اصول ثابتى چون: توحید و نبوت، و معاد و مسلّمات لایتغیّر، حج، جهاد، صلاة، صوم، حجاب، قصاص و غیره با پدیده تحجر سخت در ستیز است.

بهترین گواه این مدعا نقش حساب شده عقل در فرایند استنباط احکام شریعت مى باشد؛ به طورى که در کنار قرآن و سنّت، عقل به عنوان یکى از منابع مهم استخراج احکام و دستورات شریعت در بستر زمان به حساب مى آید و یکى از کارکردهاى مهم مرجعیت دینى، صدور احکام جدید در مورد موضوعات جدید براساس آیات وروایات و مقتضاى زمان و مکان مى باشد. اکنون پس از درنگ در مفهوم «تحجّر» به برخى از مصادیق تحجرگرایى در صدر اسلام و ایران معاصر مى پردازیم.

نمونه هاى تحجّرگرایى

1. چنان که گفتیم، یکى از مظاهر تحجرگرایى، ظاهرنگرى و ناتوانى در تحلیل حوادث اجتماعى و عبور از لایه هاى رویین جریانها و تحولات به لایه هاى زیرین مى باشد. بنابراین، یکى از مصادیق بارز مبتلایان به بیمارى تحجّرگرایى، مردمان عصر حاکمیت امیر مؤمنان علیه السلام هستند. براى نمونه به ماجراى زیر توجه کنید:

اسماء فزارى مى گوید: ما در صفین زیر پرچم عمار بودیم. [ناگاه[ مردى به سویمان آمد و گفت: کدام یک از شما عمّار هستید؟ عمّار گفت: من عمّار هستم.

مرد گفت: وقتى از خانواده ام جدا مى شدم، شکى در گمراهى این قوم نداشتم تا اینکه دیشب دیدم منادى ما آمد به «لا إله إلاّ اللّه و محمدٌ رسول اللّه( صلى الله علیه و آله )» شهادت داد و دعوت به نماز کرد. مثل همین دعوت را از سپاه معاویه هم شنیدم. هر دو گروه یک جور نماز خواندیم و هر دو به یک چیز دعوت کردیم. کتاب واحدى را تلاوت کرده ایم، پیامبرمان یکى است. پس از مشاهده این امور، شک مرا بى تاب کرد؛ به گونه اى که دیشب تا صبح بیدارى کشیده ام. سپس گفت: نزد امیر مؤمنان علیه السلام رفتم و ماجرا را برایش گفتم. او به من گفت: «هَلْ لَقِیتَ عَمَّارَ بْنَ یاسِرٍ؛ آیا عمّار بن یاسر را ملاقات کرده اى؟» گفتم: نه. گفت: «فَأَلْقَهْ فَانْظُرْ ما یَقُولُ لَکَ فَاتَّبِعْهُ؛ پس او را ملاقات کن و ببین به تو چه مى گوید؛ [هر چه گفت،[ بدان عمل کن!»

اگر به شکل استدلال این مرد عرب توجه شود، به روشنى بیمارى تحجّرگرایى را در او مى توان مشاهده کرد. مشکل اصلى او این است که در بند ظواهر و قالبهاى کهن دین دارى بوده است و تمام امورى که او بدان استشهاد نموده، جلوه هاى سطحى و ظاهرى اى است که در میدان صفین مشاهده کرده است. وى با شنیدن شهادتین و دیدن نماز واحد از طرفین درگیر، هر دو گروه را مسلمان و پیرو قرآن و پیامبر صلى الله علیه و آله شمرده و دچار تردید شده است.

در هیچ فراز از استدلال او، سخن از انگیزه أذان گفتن و نماز خواندن طرفین به میان نیامده است. او از خود نپرسید که اگر معاویه، پیامبر صلى الله علیه و آله را قبول دارد و به قرآن معتقد است، چرا در آغاز جنگ آب را بر روى سپاه عراق بست؟ اگر معاویه مرد حق است و در ادعاى دین دارى خویش صداقت دارد، چرا از بیعت با امیر مؤمنان علیه السلام ـ همان که اکثر مسلمانان و سران مهاجر و انصار با او بیعت کرده اند ـ خوددارى کرد و چرا دعوت على علیه السلام را براى مذاکره و گفتگو در آغاز جنگ نپذیرفت.

اینها نشان مى دهد که اساسا این فرد ذهن پرسشگر و جستجوگرى نداشته و گرفتار جمود فکرى و خشک مغزى شده بود. از این رو، حضرت دیدبه جاى اینکه خود به او پاسخ بگوید، بهتر است وى را نزد عمّار بفرستد؛ چرا که عمّار در شرایطى به سر مى برد که انسانهاى عوام را به خود جذب مى کرد؛ زیرا عمار پیرمردى نود ساله بود و پدر و مادرش از اولین شهداى تاریخ اسلام بودند و از همه مهم تر در میان مردم شهرت داشت که پیامبر صلى الله علیه و آله در مورد عمّار فرموده اند: «تو را یک گروه ستمگر مى کشند.» از این رو، على علیه السلام دید که اگر او را به سوى عمّار بفرستد، زودتر به نتیجه مى رسد.

2. در دنیاى معاصر نیز جمود فکرى به معناى ضعف در تحلیل تحولات اجتماعى و اسارت در قالبهاى ظاهرى حوادث است. یکى از مظاهر روشن این مطلب، نگاه روشنفکران غربگرا به دگرگونى اروپا در عصر رنسانس مى باشد. در عصر رنسانس، جامعه اروپا در ابعاد مختلف علمى و صنعتى به بالندگى رسید؛ به گونه اى که سیماى فکر و فرهنگ و تمدن مغرب زمین کاملاً با آنچه در قرون وسطى به چشم مى آمد، متفاوت شد. از این رو، به قرون بعد از قرون وسطى، عصر نوزایى یا تولّد مجدد گفته اند. یکى از مهم ترین تحولات نمادین و ظاهرى عصر رنسانس، کنار رفتن دین از عرصه سیاست و حذف کشیشان و کلیسا از عرصه تصمیم گیرى جامعه بوده است. روشنفکران غربگراى ایران که شیفته تجدد و تمدن خیره کننده غرب شده بودند، از عصر مشروطه تا کنون بدون تحلیل زیربنایى علل رشد اروپا در عصر رنسانس، صرفا به خاطر همزمانى حذف دین و کلسیا از صحنه سیاست و مدنیت با رشد علمى و اقتصادى و صنعتى اروپا، علت اساسى رشد اروپا را کنار زدن دین و روحانیت مسیحیت شمرده، بر همین اساس، شرط پیشرفت ایرانیان و مسلمانان را کنار زدن دین اسلام و روحانیت شیعه شمرده اند.

به عنوان نمونه، میرزا فتحعلى آخوندزاده از روشنفکران غربگراى عصر مشروطه چنین مى گوید: «الآن در کل فرنگستان این مسئله دایر است که آیا عقاید باطله، یعنى اعتقادات دینیه، موجب سعادت ملک و ملت است یا اینکه موجب ذلّت ملک و ملت است؟ کل فیلسوفان آن اقالیم متفق اند در اینکه اعتقادات دینیه موجب ذلّت ملک و ملت است در هر خصوص.»

این سخنان پس از گذشت حدود یک صد سال از انقلاب مشروطه، امروزه نیز به زبان و ادبیات دیگرى بر سر زبانها جارى است؛ چنان که در سالهاى اخیر در برخى از محافل روشنفکرى گفته شده: مارکس تمام حقیقت را نگفته است؛ دین نه تنها افیون ملّتها، بلکه افیون دولتهاست.

استشهاد به سخن فلاسفه و جامعه شناسان غربى در مورد افیون بودن و یا ذلّت آفرین بودن دین، در کلام این روشنفکران، بزرگ ترین نشانه سطحى نگرى آنان مى باشد؛ چرا که اولاً، کتاب آسمانى و اساسا تعالیم مسیحیت به دست علماى مسیحیت تحریف گردیده است؛ درحالى که قرآن مجید از تحریف مصون مانده و هزاران روایت صحیح از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و پیشوایان معصوم علیهم السلام آیات آن را تفسیر نموده است.

ثانیا، روحانیت مسیحیت به دلیل همدستى با سلاطین جور و فئودالهاى زمین خوار اروپا در خلال تحولات اجتماعى و جنگهاى خونین مذهبى صلیبى و بدعت گذارى در دین، موجبات ناکارآمدى خود را فراهم نموده است؛ در حالى که روحانیت شیعه به علت تبعیت از قرآن و سنّت و استفاده از ابزار عقل و اجتهاد در استنباط احکام، همواره پویایى خود را حفظ نموده و در طول تاریخ معاصر ایران از صفویه تاکنون پیوسته حافظ منافع و مصالح امّت اسلامى در قبال هرزگى سلاطین جور و چپاول استعمارگران بوده است که دفاع از حریم کشور در خلال جنگهاى ایران و روس، نهضت تنباکو و مشروطه و انقلاب اسلامى ایران، شاهد گویاى تکاپوى روحانیت شیعه و نقش کارساز عنصر ایمان اسلامى در برابر سلطه اقتصادى و سیاسى استبداد و استعمار بر این مرز و بوم مى باشد.

و ثالثا، اکنون برخى از متفکران غربى معتقدند حتّى مسیحیت تحریف شده، در حفظ اخلاق و معنویت جوامع غربى در قرون وسطى مؤثر بوده و رکود فکرى و اقتصادى قرون وسطى معلول نقش منفى پادشاهان و فئودالها بوده است.

ولى شاخه ارتجاعى و متحجر روشنفکرى در تاریخ معاصر ایران بدون توجه به تمایزهاى بنیادین مسیحیت و اسلام و روحانیت شیعه و کشیشان مسیحى و دقت در ریشه یابى عوامل زیربنایى تحولات عصر رنسانس، صرفا به تغییرات ظاهرى جامعه اروپا توجه کرده و سعى مى کند با فراهم نمودن همان تغییرات ظاهرى به تمدن غرب دست یابد.

3. شاخه دیگر تحجّرگرایى تحجر در فهم متون دینى و تعالیم آسمانى است. این نوع از تحجر چه در صدر اسلام و چه در دنیاى معاصر بیشتر در جریانهاى مذهبى مشاهده مى شود. به عنوان نمونه، خوارج پس از تحمیل آتش بس بر امیر مؤمنان علیه السلام در خلال جنگ صفین، ناگاه از نظر خود برگشتند و حکمیت را تنها از آنِ خداوند متعال دانستند. از منظر آنها طبق آیه «اِنِ الْحُکْمُ اِلاَّ لِلّهِ»؛ «حکم کردن تنها از آنِ خداست.» هیچ انسانى حق قضاوت و قانونگذارى ندارد؛ در حالى که آیه مزبور در صدد بیان لزوم هماهنگى قانون و قانونگذارى با احکام الهى است، نه ممنوعیت قانون گذارى براى بشریت؛ ولى خوارج به دلیل بیگانگى با مفاهیم دقیق آیات و تفسیر کلام خدا، صرفا با تکیه بر مفهوم تحت اللفظى یک آیه، امیر مؤمنان علیه السلام را به خاطر پذیرش حکمیت، مجرم و گناهکار خواندند، با آنکه در خود قرآن، خداوند خطاب به مسیحیان مى فرماید: «وَلْیَحْکُمْ أَهْلُ الاْءِنجِیلِ بِمَآ أَنزَلَ اللَّهُ فِیهِ»؛ «و باید اهل انجیل بر وفق آنچه خداوند در آن نازل نموده، حکم کنند.» یعنى حکم کردن براى غیر خدا نیز جایز است ولکن نباید احکام بشرى برخلاف تعالیم الهى باشد.

امروزه نیز چنین برداشت سطحى گرایانه اى را در برخى از افراد مشاهده مى کنیم که مى گویند از آنجا که طبق روایات امام عصر علیه السلام زمانى ظهور مى کند که ظلم و جور عالم را فرا گرفته باشد، بنابراین ما باید از هر گونه اصلاحگرى و امر به معروف و نهى از منکر بپرهیزیم تا زمینه ظهور امام عصر علیه السلام فراهم آید. آنان بین مقام ثبوت و اثبات خلط کرده اند و از روایاتى که در مقام بیان واقعیتهاى خارجى عصر ظهور مى باشند، احکام تکلیفى و اثباتى استخراج مى کنند.

اگر مسلمانان در عصر غیبت در برابر ظلم و جور و فساد مأمور به سکوت بوده اند، پس به چه دلیل حضرت حجت علیه السلام شیعیان را براى اصلاح امور خویش و رفع اختلافات به فقهاى عادل ارجاع داده است؟ آیا این موضوع موجب حلّ اختلافات شیعیان با یکدیگر و پیشگیرى از ظلم و فساد نیست؟ به علاوه، آیات و روایات متعددى مسلمانان را موظف به امر به معروف و نهى از منکر کرده و سکوت در برابر ظلم و ستم را به منزله همکارى با ظالمان شمرده است.

پیامدهاى تحجّرگرایى

مهم ترین پیامد منفى تحجرگرایى، فراهم آمدن بستر مناسب براى رشد جریان نفاق و فتنه انگیزى است. معمولاً متحجران آتش گیره ارزانى براى استعمارگران و شیاطین و فرصت طلبان مى باشند و چنان که گذشت، متحجران به دلیل ناتوانى در تحلیل رخدادهاى اجتماعى، به سرعت دچار شبهه و سردرگمى مى شوند و یا با تصمیمهاى عجولانه موجب پیدایش اغتشاش و هرج و مرج مى گردند. از این رو، عناصر فرصت طلب با آگاهى از این مسئله ابتدا با ایجاد شایعه و شبهه و یا با برپا کردن فتنه، زمینه بروز هرج و مرج و یا انحراف مسیر حرکت جامعه به سوى مقاصد شوم خود را فراهم مى آورند و پس از نیل به مقاصد خویش نقاب از چهره گرفته، بر مرکب جامعه سوار مى شوند. این حقیقتى است که بارها در تاریخ تکرار شده است.

به عنوان نمونه، در عصر حاکمیت امیر مؤمنان علیه السلام منافقانى چون طلحه و زبیر و مروان بن حکم و معاویه چنین ترفندى را به کار گرفتند و تا حد زیادى به اهداف خود نایل آمدند. آنها ابتدا به بهانه ناکارآمدى دولت عثمان و بى لیاقتى در اداره امور مملکت اسلامى، مردم نادان را به شورش علیه او تهییج کردند و پس از شکل گیرى شورش در مدینه، زمینه قتل وى را فراهم آوردند؛ ولى وقتى عثمان به قتل رسید وعلى علیه السلام به خلافت دست یافت، آن حضرت را مسئول قتل عثمان شمرده، به بهانه خون خواهى خلیفه مظلوم (عثمان)! مردم بصره و شام را تحریک کرده، دو جنگ جمل و صفین را علیه آن حضرت به راه انداختند. سپس در خلال جنگ صفین با بر نیزه کردن قرآنها، خوارج؛ این جاهلان متعصب را فریب دادند و زمینه جنگ نهروان را فراهم ساختند و به دنبال آن خود بر مرکب خلافت سوار شده، حکومت را از دست اهل بیت علیهم السلام ، این رهبران دلسوز امت پیامبر صلى الله علیه و آله ، گرفتند و بزرگ ترین ظلم و جفا را بر همان متحجران جاهل که با دست خویش آنها را به قدرت رسانده بودند، روا داشتند.

در تاریخ معاصر ایران نیز همین ماجرا تکرار شد؛ ولى ا ین بار روشنفکران سکولار متحجر در عین داشتن ظاهرى روشنفکرانه، فریب استعمار انگلیس را خوردند. آنها به دلیل اینکه گمان مى کردند علت رشد دنیاى غرب، گریز از دین و روحانیت بوده، مسیر انقلاب مشروطه را که در آغاز با هدف عدالت خواهى آغاز شده بود، با هدایت سفارت انگلیس به سوى مشروطه غربى و دین ستیزى منحرف نمودند و با وسوسه هاى استعمار انگلیس کمر به حذف دین از عرصه قانونگذارى و حذف رهبران روحانى مشروطه از کادر رهبرى نهضت بستند و شهید بزرگوار شیخ فضل اللّه نورى را به دار آویخته، مرحوم بهبهانى را ترور کردند؛ اما سرانجام استعمار انگلیس حکومت را به دست آنها نداد و همه آنها را نوکر و خدمتگذار یک قزاق بى سواد به نام رضاخان پهلوى کرد.

آرى، متحجران همانند ابزارى در دست سیاستمداران کهنه کار و چهره هاى مکّار جامعه هستند که پس از اتمام تاریخ مصرفشان به دور افکنده مى شوند و همچون کاتالیزرى براى انتقال قدرت از دست اصلاحگران راستین به دست اصلاحگران دروغین عمل مى کنند.

پدیدآورنده: جواد سلیمانى




:: بازدید از این مطلب : 525
|
امتیاز مطلب : 133
|
تعداد امتیازدهندگان : 40
|
مجموع امتیاز : 40
تاریخ انتشار : 6 آبان 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: